وترا مال | فروشگاه آنلاین مواد غذایی و خوراکی ته‌لنجی اصل

یلدای شیرین نازنین

تاریخ انتشار : 16-09-1404
تعداد بازدید مقاله : 8

 آی قصه قصه قصه؛ دوست دارین براتون یه قصه تعریف کنم؟ یکی بود، یکی نبود. در یک شبِ نزدیک یلدا، نازنین کوچولو مثل همیشه روی تختش نشسته بود و با مداد رنگی‌هایش نقاشی می‌کشید. پاییز آرام‌آرام کوچ می‌کرد؛ در شهرهای سردسیر دانه‌های ریز برف می‌رقصیدند و در شهرهای گرمسیری باران نرم و آرام می‌بارید. اما چیزی که نازنین را بیشتر از همه هیجان‌زده کرده می‌کرد، نزدیک شدن به شب یلدا بود. چون امسال قرار بود عمو، زن‌عمو و دخترعموهایش از شهر دوردست به خانه‌شان بیایند!

یلدای شیرین نازنین

 در یک شبِ نزدیک یلدا، نازنین کوچولو مثل همیشه روی تختش نشسته بود و با مداد رنگی‌هایش نقاشی می‌کشید. پاییز آرام‌آرام کوچ می‌کرد؛ در شهرهای سردسیر دانه‌های ریز برف می‌رقصیدند و در شهرهای گرمسیری باران نرم و آرام می‌بارید. اما چیزی که نازنین را بیشتر از همه هیجان‌زده کرده می‌کرد، نزدیک شدن به شب یلدا بود. چون امسال قرار بود عمو، زن‌عمو و دخترعموهایش از شهر دوردست به خانه‌شان بیایند!

 

نازنین با خودش گفت:

«اگه بخوام بهترین سفره‌ی یلدا رو بچینم، چی کار کنم؟»

 

فکر کرد و فکر کرد. همراه پدرش به مغازه‌ها سر زد، اما هنوز ایده‌ای نداشت. تا اینکه یادش آمد یک بار پدرش از فروشگاه اینترنتی وترامال برای او شکلات‌ها و شیرینی‌های خوشمزه‌ای سفارش داده بود. چشم‌هایش برق زد!

 

همان شب وقتی پدر از سر کار برگشت، نازنین لیوان چای را با دقت برایش آورد و گفت:

«بابا میشه برامون دوباره شکلات و شیرینی از همون فروشگاهه بخری؟ می‌خوام سفره‌مون خوشگل‌تر بشه!»

 

پدر خندید و گفت:

«فروشگاه وترامال رو می‌گی؟ البته که می‌خرم دختر گلم، فقط قول بده زیاد نخورید که دندوناتون ناراحت نشن.»

 

نازنین فوری گفت:

«قول می‌دم! حتی دو بار هم مسواک می‌زنم!»

بعد هم گونه‌ی پدرش را بوسید و با شوق به اتاقش دوید تا طرح سفره‌ی یلدا را بکشد.

 

وقتی مادرش وارد اتاق شد، نازنین دفتر نقاشی‌اش را جلوی او گرفت و گفت:

«مامان! نگاه کن! این سفره‌ی یلدای امساله!»

 

مامان لبخندی زد، دخترش را بوسید و گفت:

«چه سفره‌ی قشنگی… مطمئنم امسال بهترین یلدا رو داریم.»

 

---

 

چند شب بعد، بالاخره یلدا رسید. مهمان‌ها از راه رسیدند و خانه پر از خنده و شادی شد. نازنین و دخترعموهایش با ذوق فراوان سفره را می‌چیدند.

روی سفره پر شده بود از شکلات‌ها و شیرینی‌های رنگارنگی که پدر از وترامال سفارش داده بود.

 

مامان از آشپزخانه صدا زد:

«بچه‌ها! برای هندونه و لبو هم جا بذارین!»

 

دخترها یک نگاه به سفره‌ی شلوغ کردند و بعد…

هر سه با هم زدند زیر خنده!

 

و آن شب، در کنار قصه‌گویی پدربزرگ و صدای ترکیدن دانه‌های انار، یلدای نازنین کوچولو یکی از قشنگ‌ترین شب‌های عمرش شد.

برچسب ها: #شکلات #شب یلدا

نظرات کاربران

دیدگاه های ارسالی شما

در حال حاضر نظری ثبت نشده است!

ارسال دیدگاه