
آی قصه قصه قصه؛ دوست دارین براتون یه قصه تعریف کنم؟ یکی بود، یکی نبود. در یک شبِ نزدیک یلدا، نازنین کوچولو مثل همیشه روی تختش نشسته بود و با مداد رنگیهایش نقاشی میکشید. پاییز آرامآرام کوچ میکرد؛ در شهرهای سردسیر دانههای ریز برف میرقصیدند و در شهرهای گرمسیری باران نرم و آرام میبارید. اما چیزی که نازنین را بیشتر از همه هیجانزده کرده میکرد، نزدیک شدن به شب یلدا بود. چون امسال قرار بود عمو، زنعمو و دخترعموهایش از شهر دوردست به خانهشان بیایند!
در یک شبِ نزدیک یلدا، نازنین کوچولو مثل همیشه روی تختش نشسته بود و با مداد رنگیهایش نقاشی میکشید. پاییز آرامآرام کوچ میکرد؛ در شهرهای سردسیر دانههای ریز برف میرقصیدند و در شهرهای گرمسیری باران نرم و آرام میبارید. اما چیزی که نازنین را بیشتر از همه هیجانزده کرده میکرد، نزدیک شدن به شب یلدا بود. چون امسال قرار بود عمو، زنعمو و دخترعموهایش از شهر دوردست به خانهشان بیایند!
نازنین با خودش گفت:
«اگه بخوام بهترین سفرهی یلدا رو بچینم، چی کار کنم؟»
فکر کرد و فکر کرد. همراه پدرش به مغازهها سر زد، اما هنوز ایدهای نداشت. تا اینکه یادش آمد یک بار پدرش از فروشگاه اینترنتی وترامال برای او شکلاتها و شیرینیهای خوشمزهای سفارش داده بود. چشمهایش برق زد!
همان شب وقتی پدر از سر کار برگشت، نازنین لیوان چای را با دقت برایش آورد و گفت:
«بابا میشه برامون دوباره شکلات و شیرینی از همون فروشگاهه بخری؟ میخوام سفرهمون خوشگلتر بشه!»
پدر خندید و گفت:
«فروشگاه وترامال رو میگی؟ البته که میخرم دختر گلم، فقط قول بده زیاد نخورید که دندوناتون ناراحت نشن.»
نازنین فوری گفت:
«قول میدم! حتی دو بار هم مسواک میزنم!»
بعد هم گونهی پدرش را بوسید و با شوق به اتاقش دوید تا طرح سفرهی یلدا را بکشد.
وقتی مادرش وارد اتاق شد، نازنین دفتر نقاشیاش را جلوی او گرفت و گفت:
«مامان! نگاه کن! این سفرهی یلدای امساله!»
مامان لبخندی زد، دخترش را بوسید و گفت:
«چه سفرهی قشنگی… مطمئنم امسال بهترین یلدا رو داریم.»
---
چند شب بعد، بالاخره یلدا رسید. مهمانها از راه رسیدند و خانه پر از خنده و شادی شد. نازنین و دخترعموهایش با ذوق فراوان سفره را میچیدند.
روی سفره پر شده بود از شکلاتها و شیرینیهای رنگارنگی که پدر از وترامال سفارش داده بود.
مامان از آشپزخانه صدا زد:
«بچهها! برای هندونه و لبو هم جا بذارین!»
دخترها یک نگاه به سفرهی شلوغ کردند و بعد…
هر سه با هم زدند زیر خنده!
و آن شب، در کنار قصهگویی پدربزرگ و صدای ترکیدن دانههای انار، یلدای نازنین کوچولو یکی از قشنگترین شبهای عمرش شد.