یکی بود، یکی نبود. پسری بود به اسم دارا که همراه با پدر و مادرش در یک شهر زیبای ساحلی در شمال ایران زندگی میکردند. دارا علاقه زیادی به طبیعت داشت و هر روز بعد از اینکه از مدرسه برمیگشت، لباسهایش را...
آی قصه قصه قصه؛ دوست دارین براتون یه قصه تعریف کنم؟ یکی بود، یکی نبود. در یک شبِ نزدیک یلدا، نازنین کوچولو مثل همیشه روی تختش نشسته بود و با مداد رنگیهایش نقاشی میکشید. پاییز آرامآرام کوچ میکرد؛...